کد خبر: ۹۴۵۳
۲۴ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰

حیاط سبز شهروند طبیعت دوست

حاج هاشم علیان تعریف می‌کند: دخترم برای سبزه عید نارنج گرفته بود. دید دارد خشک می‌شود آوردش اینجا. بهش رسیدم و جان گرفت. اولش در گلدان بود. بعد بردند آن را در باغ کاشتند. الان نهالی یک متری شده است. این‌ها هم سبزه‌های نارنج خودمان است.

صبح که بیدار می‌شود تا دو سه ساعتی کسی نمی‌بیندش. می‌رود در حیاط و بین گل و گلدان هایش می‌چرخد. شاخ و برگ هایشان را اندازبرانداز‌ می‌کند، مبادا آفت یا بیماری به جانشان افتاده باشد. برگ‌های زردشان را جدا می‌کند و دانه دانه برگ‌های سبز را دستمال مرطوب می‌کشد تا خاک یا رد آبی نداشته باشند.

آن قدر ناز گل هایش را کشیده است که فقط کنار او این طور سبز و با طراوت هستند. همین که جابه جا شوند، قهر می‌کنند و زرد می‌شوند. همسایه طبقه بالایی گواه این موضوع است. هروقت یکی از گلدان‌ها را‌ می‌برد و در بالکن و با همین شرایط آب وهوایی می‌گذارد، زرد می‌شود. باز گلدان را‌ می‌آورد پایین و‌ می‌گوید این گل‌ها آقا هاشم را‌ می‌خواهند.

حاج هاشم علیان در حیاط صد و سی متری خانه اش حدود ۱۵۰ گلدان دارد. باغچه شش متری اش چندین درخت میوه را در خود جای داده که آلو، گوجه سبز، توت، شاتوت، شلیل، بادام، گردو و سیب محصولات آن‌ها هستند. این حیاط سرسبز محفلی برای برگزاری مراسم تولد، جشن عید غدیر، عروسی، پاتختی و دیگر میهمانی‌های خانوادگی خانواده علیان است.

شهروند طبیعت دوست محله سیدرضی در حیاط خانه اش ۱۵۰ گلدان و ۷ درخت میوه دارد


حاجی ! باز گل خریدی؟

وقتی بعد از چند دقیقه پیاده روی زیر آفتاب سوزنده تابستانی، وارد حیاط حاج هاشم شوی، انگار آب و هوا عوض می‌شود. نسیم خنکی در حیاط او جریان دارد. بوی گل‌های تازه خیس خورده ناخودآگاه باعث می‌شود سرعت حرکتت را کم کنی و نفس‌های عمیق و عمیق تری بکشی.

طراوت این حیاط، کلافگی ناشی از گرمای بیرون را به آرامشی تبدیل می‌کند که دوست داری بنشینی و دانه دانه گل‌ها و گیاهان سرسبز و با طراوت آن را تماشاکنی. کنار همین گل‌ها و در آستانه روز ملی گل و گیاه، گفت وگویمان با خانواده علیان را انجام می‌دهیم.

آقا هاشم در آستانه شصت و چهارسالگی قرار دارد. معمار تجربی ساختمان بوده و دو سالی می‌شود که بازنشسته شده است. این خانه سه طبقه را که در محله سیدرضی قرار دارد، سال ۸۵ خودش ساخته است و از همان ابتدا در فضای پارکینگ، باغچه‌ای پیش بینی کرده بود. از قدیم به گل و گیاه علاقه داشت، اما بازنشستگی فرصتی فراهم کرد که بیشتر از قبل هم نشین گیاهان باشد. به همین دلیل است که حالا هر روز تعداد گیاهانش بیشتر می‌شود، به طوری که گاهی پنهانی گلدان‌های جدید را به خانه می‌آورد.

همسرش، مهین خاکساری، با خنده می‌گوید: حاج آقا این همه گل و گیاه دارد، اما باز خیلی وقت‌ها با گل و گلدان جدید به خانه می‌آید. وقتی که پشت سر هم گل جدید می‌خرد، می‌گویم «جا نداریم؛ این قدر گیاه نخر.» او هم بعضی وقت‌ها که گلدان جدید می‌خرد، یواشکی بین گل‌ها می‌گذارد. می‌گویم «حاج آقا چی خریدی؟» می‌گوید هیچی! اما بعد می‌بینم یک گلدان اضافه شده است.

مهین خانم و آقا هاشم خنده‌ای می‌کنند و مهین خانم صحبت را این طور ادامه می‌دهد: صبح‌ها آن قدر صدای چهچهه پرندگان در حیاط می‌پیچد که کیف می‌کنی. معمولا ما خود پرنده‌ها را‌ نمی‌بینیم. لابه لای شاخ و برگ‌ها هستند، اما صدایشان آن قدر دل نشین است که گاهی از خواب می‌افتیم. گمانم این تنها حالت خواب زده شدن است که آدم از آن ناراحت نمی‌شود.



بیمارستان رفتن آقاهاشم و زرد شدن گیاهانش

همه مسئولیت نگهداری گیاهان با آقا هاشم است. زمستان‌ها هم که بسیاری از آن‌ها به داخل خانه آورده می‌شود، مهین خانم چندان رضایت ندارد. به گفته خودش دوست ندارد دکور خانه به هم بخورد.

دخترشان، سمانه خانم، می‌گوید: خانه مامان همیشه مرتب است و هر چیزی سر جای خودش قرار دارد. زمستان‌ها به خاطر بابا و علاقه‌ای که به گل هایش دارد، تحمل می‌کند و چیدمان مبلمان و پرده را تغییر می‌دهد. پرده کلا کنار می‌رود و پشت شیشه پر از گل و گلدان می‌شود. مبل‌های پشت پرده هم جابه جا می‌شوند. این موضوع برای مامان ناراحت کننده است، ولی به خاطر بابا چیزی نمی‌گوید.

سمانه خانم تعریف می‌کند: دو سال پیش، پدرم زانوهایش را جراحی کرد. زمستان بود و یک دفعه هوا سرد شد. پدرم در بیمارستان دلواپس گل هایش بود. مامانم به خاطر بابا از بیمارستان آمد و روی گل‌ها و گلدان‌ها پلاستیک کشید. برایشان گاز هم روشن کرد تا سرمازده نشوند و بابا آرامش داشته باشد. با وجود همه زحمت‌هایی که کشیدیم، تعداد زیادی از گیاهان زرد و خشک شدند.

او می‌گوید: نمی‌دانید چقدر بابا نگران آن‌ها بود. وقتی دوران نقاهت را در خانه سر می‌کرد، همان طور که روی تخت خوابیده بود، هر برگ زردی می‌دید، می‌خواست بلند شود. ما گیاهان را طوری جابه جا می‌کردیم که بابا گلدان‌های زرد شده را نبیند، اما فایده نداشت و از همان دور می‌دانست که حال خیلی از گیاهانش خوب نیست.

آن سال، کلی از گیاهان آقا هاشم خشک شد، طوری که مهین خانم هم ناراحت شد و هنوز به خاطر آن حسرت می‌خورد. این موضوع ادامه داشت تا وقتی که آقاهاشم بهبود پیدا کرد و باز خودش شروع به رسیدگی به گیاهان کرد و آن‌ها به رنگ و رو آمدند.

 

شهروند طبیعت دوست محله سیدرضی در حیاط خانه اش ۱۵۰ گلدان و ۷ درخت میوه دارد


پرستاری از گل‌ها

مهین خانم می‌گوید: حال این گیاهان هم انگار به حال آقاهاشم وصل است. پسرم طبقه بالا می‌نشیند. هربار که یکی از گلدان‌ها را‌ می‌برد، هرقدر به آن می‌رسد، فایده ندارد و زرد می‌شود. باز همان گیاه را تا‌ می‌آورند پایین، خوب و شاداب می‌شود.

سمانه خانم صحبت‌های مادرش را این طور ادامه می‌دهد: در خانواده ما خواهر کوچک‌ترم مثل پدرم خیلی به گیاه علاقه دارد و بالکن خانه اش پر از گلدان است. باوجوداین او هم تا‌ می‌بیند یکی از گلدان هایش دارد زرد می‌شود، می‌آورد اینجا. پدرم که به آن رسیدگی می‌کند، خوب می‌شود و باز‌ می‌بردش.

موقعی که آقاهاشم در بستر بیماری بود، همه گل‌های گندمی اش خشک شدند. بعد که بهبود پیدا کرد، از یکی از گلدان‌های گندمی دختر کوچکش که خودش قلمه زده و به او داده بود، باز برای خودش قلمه زد.

سمانه خانم می‌گوید: نخل مردابی که بابا برای من قلمه زده بود، الان بزرگ شده و وسط حوض خانه ام است. بعد هم شش گلدان نخل مردابی را که کنار یکدیگر گذاشته شده اند، نشان می‌دهد و‌ می‌گوید: این‌ها یک قلمه یک شاخه‌ای بودند که حالا این طور شش گلدان بزرگ شده اند.

اعضای فامیل و خانواده که علاقه آقاهاشم به گل و گیاه را‌ می‌دانند، بیشتر مواقع به او گلدان گل هدیه می‌دهند. ولی آقاهاشم گلدان هایش را فقط به کسانی هدیه می‌دهد که خودشان تقاضا کنند. او توضیح می‌دهد: گیاه زنده است و حس دارد. باید مورد مراقبت و توجه قرار گیرد. گلدان را فقط وقتی هدیه می‌دهم که فرد خودش خواسته باشد؛ این طوری می‌دانم به آن علاقه دارد و مراقبش است.


مهمانی‌های باصفا

حیاط و گل‌های آقاهاشم مهمانی‌های بسیاری به خود دیده اند. عید‌های غدیر هر سال، لابه لای درختان را بادکنک و شرشره می‌بندند و در حیاط، سفره پذیرایی از میهمانان را پهن می‌کنند. این روز در ذهن اعضای فامیل خاطره ساز شده است و هر سال کنار این گل و گیاهان عکس یادگاری می‌گیرند.

سمانه خانم می‌گوید: خیلی از اقوام و آشناها، حیاط خانه بابا را دوست دارند و وقتی وارد آن می‌شوند، می‌گویند چقدر اینجا حس خوب دارد. عمه کوچکم هر بار اینجا می‌آید، می‌گوید دوست دارد با گل‌ها عکس بگیرد.

صحبت از عکس که‌ می‌شود، آقاهاشم یاد گل نسترنش می‌کند و‌ می‌گوید: گل نسترنی که در باغچه هست، اردیبهشت غرق گل می‌شود. سال گذشته این گل‌ها را به شکل قلب درآورده بودم و هرکس می‌آمد، با آن عکس می‌گرفت.

در این حیاط، نامزدی دختر کوچک آقاهاشم و پاتختی پسرش نیز برگزار شده است. مهین خانم تعریف می‌کند: آقاهاشم موقع عروسی با زحمت بسیار، کل حیاط را با پارچه پوشاند تا دید نداشته باشد. بین شاخ و برگ درختان هم ریسه‌های چراغانی کشیده بودیم و در حیاط میز و صندلی چیدیم. آن قدر به همه خوش گذشت که‌ می‌گفتند این جشن از باغ تالار‌های بیرون بهتر بود و هنوز به عنوان خاطره از آن یاد می‌کنند.
فرزندان آقاهاشم تولد پدرشان را هم در کنار همین گیاهان می‌گیرند و او را این گونه سورپرایز می‌کنند.

یکتا، نوه ده ساله آقاهاشم که حضور دارد، می‌گوید: من و بقیه نوه‌های بابابزرگ آن قدر اینجا را دوست داریم که هروقت می‌آییم در حیاط فرش می‌اندازیم و دائم بازی می‌کنیم. سیزده به در هم اینجا می‌آییم و جوجه سیخ می‌کشیم. خیلی خوش می‌گذرد.

وقتی از یکتا می‌پرسیم موقع بازی، مراقب گل‌ها هم هستند یا نه، می‌گوید: آره. خیلی. حتی وقتی پسر‌ها توپ بازی می‌کنند مواظب اند به گل‌ها نخورد. از بس بابابزرگ مهربون است ما هم مواظب گل هایش هستیم.

۱۵۰ گلدان و ۷ درخت میوه در  حیاط خانه  شهروند طبیعت دوست


نهال شدن سبزه عید

کنار باغچه آقاهاشم که‌ می‌رویم، با دیدن گوجه سبزهایش، طعم ترشی آن زیر زبانمان می‌آید. هر شاخه پر از گوجه سبز است، طوری که یکی از آن‌ها سنگین و شاخه اش خمیده شده است. آقاهاشم توضیح می‌دهد: این را با طناب به دیوار بسته ام که تکیه گاه داشته باشد، اما باز هم خم شده است و باید برایش پایه بگذارم.

او یکی یکی نهال‌های باغچه را نشان می‌دهد؛ این بادام است. تازه کاشته ام و هنوز محصول نداده است. این یکی گردو ست. این هم هنوز به بار ننشسته. درخت شلیل کم و بیش در حد نوه‌ها میوه می‌دهد، اما درخت آلو زردمان پربارتر است. سیب هم تازه به بار افتاده است. او درخت توت را پیوند زده است. اول تابستان توت سفید دارد و آخرش شاتوت.

سمانه خانم می‌گوید: مامانم عاشق توت است. صبح به صبح بابا توت می‌چیند و در کف دستش برای مامان می‌آورد.

آقاهاشم گیاه نارنج را نشان می‌دهد و تعریف می‌کند: دخترم برای سبزه عید نارنج گرفته بود. دید دارد خشک می‌شود آوردش اینجا. بهش رسیدم و جان گرفت. اولش در گلدان بود. بعد بردند آن را در باغ کاشتند. الان نهالی یک متری شده است. این‌ها هم سبزه‌های نارنج خودمان است. کمی که بزرگ‌تر شوند، این‌ها را هم می‌دهم ببرند در باغ بکارند.

باغچه او چنان پر است که شاخ و برگ گیاهان درهم پیچیده است. این پدربزرگ، سومین نهال گوجه سبزش را نشان می‌دهد و‌ می‌گوید: این نهال زیر سایه درختان بوده و آفتاب نمی‌دیده است. ببینید چطور خودش را بالا کشیده تا نور بگیرد. این‌ها قدرت خداست.


مهربان با آب و زباله

لبه پشت پنجره هال خانه آقاهاشم پر از قلمه‌های مختلف است. در کنار آن‌ها گلدان کوچکی قرار گرفته که ساقه بسیار ظریف با برگ‌های ریز بنفش دارد. اسم گیاهش را‌ نمی‌دانند چیست، اما این گیاه رفته پشت حفاظ پنجره و کل شیشه را گرفته است. او‌ می‌گوید: این را ببینید. ساقه اش مثل نخ نازک است، اما با همین ضعیفی، در زمستان، خودش را به شیشه خانه چسبانده است تا از سرما نجات پیدا کند.

آقا هاشم باز تأکید می‌کند: این‌ها قدرت خداست. امر خداست!

گیاهان این معمار بازنشسته خیلی وقت‌ها با آب حاصل از شست وشوی میوه و سبزی آبیاری می‌شوند. مهین خانم می‌گوید: همین دو روز پیش پنج کیلو سبزی شستم. آقاهاشم نگذاشت یک ذره آب هدر رود. هر سه آب شست وشوی سبزی‌ها را پای باغچه ریخت.

آقاهاشم به تفکیک زباله هم اهمیت می‌دهد و‌ نمی‌گذارد هیچ زباله خشک و تری قاتی شوند.

سمانه خانم تا چشمش به دبه‌های سرکه و خیارشور کنار حیاط می‌افتد، می‌گوید: از گل و گیاه که بگذریم، بابا خیارشور‌های معرکه‌ای درست می‌کند. یک بار خیارشور دست‌ساز بابا را بخورید، دیگر خیارشور‌های مغازه به دهانتان مزه نمی‌کند. آقاهاشم با همان لبخند، مهربانی و آرامشی که از ابتدای گفتگو دارد، یکی از شیشه‌های خیارشور را به ما می‌دهد و باز همان طورکه صحبت می‌کند، چشم از شاخ و برگ گلدان‌ها برنمی دارد. آقاهاشم مثل گیاهانش سبز است.


* این گزارش پنج‌شنبه ۲۳ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44